معجون آمار و روانشناسی و کار خیر / قصه ۳۲ سال عاشقی

خیلی راحت از دارایی اش گذشته است، از خانه اش، ثروتش ، همه آن چیزهایی که یک عمر برای به دست آوردنشان زحمت کشیده، همه آن چیزهایی که به جان خیلی ها بسته شده، همان هایی که دست و دل شان به خاطر از دست دادن یک ریال دارایی شان می لرزد. جواد مهدی زاده، اما از جنس آنها نیست، او دارایی اش را در یک کفه ترازو گذاشته و کار خیر و رضایت خدا را در کفه دیگر و لابد کفه دوم برایش سنگین تر بوده که سالهاست به کار مدرسه سازی مشغول است.
به گزارش جام جم آنلاین جواد مهدی زاده، تا همین ۲۲ سال پیش فقط یک معلم بود، معلمی که با ۳۲ سال سابقه خدمت در آموزش و پرورش بازنشسته شده و حالا مدتهاست که اسمش در فهرست ۶۵۰ هزار نفری خیرین مدرسه ساز کشورمان می درخشد؛ همان نیکوکارانی که زندگی شان را بر پایه کار خیر بنا گذاشته اند، همان ها که در همین دنیا – همین حالا- هرکاری از دست شان برمی آید برای کمک به دیگران انجام می دهند و از همین دنیا، خودشان پل می زنند به بهشت.
بهانه ما با برای گفت و گو با این خیر مدرسه ساز که رئیس مجمع خیرین مدرسه ساز شهرستان پیشوای ورامین هم هست، تقدیر هفته گذشته علی ربیعی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی از اوست، او یکی از پنج بازنشسته خیر صندوق بازنشستگی کشوری است؛ مردی که معتقد است :«هر آدمی چند صباحی در این دنیا هست و بعد از دنیا می رود. پس تا وقتی که زمان دارد باید یک حرکت مثبتی از خودش نشان بدهد.»

آقای مهدی زاده چندساله هستید؟
من متولد ۱۳۲۳ هستم، حدودا ۷۳ سال از خدا عمر گرفته ام و بازنشسته آموزش و پرورشم.

چطور رفتید تدریس و معلمی؟ در خانواده شما کسی معلم بود؟
نه اتفاق پدرم کشاورز بود، سواد آنچنانی هم نداشت با این حال همیشه توصیه اش به ما هشت تا بچه اش این بود که درس بخوانیم، همیشه هم پشتیبان ما بود. الان کمترینِ این بچه ها من هستم که لیسانس دارم بقیه همه دکتر و دندانپزشک شده اند. معلم شدن من هم یک جورهایی کار خدا بود، من فارغ التحصیل سپاهی دانش بودم بعد از من دعوت شد برای معلمی ، با اینکه آن موقع این امکان را هم داشتم که بروم بانک استخدام بشوم اما به خاطر علاقه ای که به کار تدریس و کلا کار در فضای مدرسه داشتم این مسیر را انتخاب کردم. بعد هم حین خدمت درس خواندم و بعد از اینکه لیسانس مشاوره را گرفتم یک مدتی در مدارس راهنمایی مشاور بودم. بعد هم رفتم به مقطع دبیرستان و هم معلم آمار بودم و هم معلم روانشناسی.

آمار و روانشناسی شباهت زیادی ندارند، کدام یکی را بیشتر دوست داشتید؟
صد البته که درس آمار را. این علاقه هم به خاطر کلاس های دانشگاه بود و استاد خوبی که داشتیم که شیوه تدریسش جوری بود که همه را به درس آمار علاقه مند می کرد. من هم از ایشان الگو گرفتم و سعی کردم این شیوه آموزشی را در کلاس هایم رعایت کنم.

این الگو برچه مبنایی بود؟
احترام متقابل بین دانش اموز و معلم . من سعی می کردم همیشه مدت زمان کلاس را زمان بندی کنم، با برنامه ریزی اول تکالیف جلسه قبل را می دیدم و اشکالات را رفع می کردم بعد برای تدریس درس جدید وقت می گذاشتم و بعد هم بچه ها را آزاد می گذاشتم. همه این ها باعث شده بود که بچه ها به کلاس درس علاقه مند باشند با اینکه آمار درس راحتی نبود اما هیچوقت پیش نیامد که من در کلاسم تجدیدی داشته باشم.

یعنی اصلا دانش آموز ضعیف نداشتید؟
چرا داشتم اما سعی می کردم برای او بیشتر وقت بگذارم که به بقیه بچه ها برسد.

سابقه تدریس در چه شهرهایی را دارید ؟
من در بیشتر مدارس قزوین و ورامین سابقه تدریس دارم. حتی یک مدتی هم که تازه کارم را شروع کرده بودم در کیاسر مازندران بودم و در روستاهای اطراف کیاسر به بچه ها درس می دادم.

یعنی چند سال پیش؟
خیلی سال، حدودا ۵۳ سال پیش. آن موقع که تازه کار تدریس را شروع کرده بودم و ۲۰ ساله بودم.

اولین تجربه حضورتان سرکلاس یادتان است؟
بله دانش آموزانم چند پایه بودند ، یعنی هم دختر بودند هم پسر و هم از کلاس اول در کلاس دانش اموز داشتم تا کلاس پنجم، که الان هم که فکر می کنم می بینم تدریس در کلاس های چندپایه کار واقعا سختی است.

کجا بود؟
در روستایی به اسم ” کنیم” از توابع کیاسر.

در آموزش و پرورش چندسال سابقه دارید؟
من ۳۰ سال خدمتم را تمام کردم دوسال هم بیشتر ماندم یعنی ۳۲ سال.

چه سالی بازنشسته شدید؟
دیگر سال ۷۴ از مدرسه خداحافظی کردم.

انگار دوست نداشتید بازنشسته بشوید؟
بله من عاشق فضای مدرسه بودم به خاطر همین از همان موقع هم سعی کردم در کار خیر مدرسه سازی فعالیت داشته باشم.

چرا این تصمیم را گرفتید؟
دلیل اولم به خاطر علاقه زیادی بود که به فضای مدرسه و بچه ها داشتم. دل کندن از این فضا برای من سخت بود می خواستم یک جوری تا وقتی زنده هستم در کنار بچه ها باشم. دلیل بعدی هم این بود که می خواستم تا زنده ام به حال جامعه ام ثمربخش باشم، من سالها قبل در وصیتی که نوشتم، گفته بودم که بچه هایم بعد از مرگم خانه ام را بفروشند و مدرسه بسازند. بعد یک بار نشستم فکر کردم که چرا تا خودم زنده هستم این کار را نکنم؟! چرا با چشم خودم نبینم که این مدرسه ساخته می شود و بچه ها مشغول تحصیل می شوند. همین شد که به فکر مدرسه سازی افتادم. البته مرگ دختر نوجوانم منا هم انگیزه مضاعفی شد تا من به فکر بیفتم که مدرسه ای بسازم به نام او تا یادش همیشه ماندگار باشد. الان یکی از مدرسه ها به اسم دخترم مناست.

این مدرسه را کی ساختید؟ الان از وضعیتش خبر دارید؟
فکر کنم حدود ۱۵ سال پیش، بله یک مدرسه دو شیفته است ، یک شیفت دخترها هستند یک شیفت هم پسرها و در هر شیفت حدود ۲۰۰ دانش آموز درس می خوانند.

شما هم بازنشسته آموزش پرورش هستید و هم یک خیر مدرسه ساز، این دوتا شاید توی ذهن خیلی ها با هم جفت و جور نشوند، معمولا بازنشسته های ما وضع مالی خیلی خوبی ندارند.
بله همین طور است که می گویید، من از معلمی به سرمایه مالی نرسیدم، معلمی فقط یک کار دلی است، عشق است که معلم را در مدرسه نگه می دارد. من حدود ۲۰ سال بعد از اینکه از مدرسه تعطیل می شدم می رفتم سراغ کار دامداری.

دامداری داشتید؟
بله یک دامداری کوچک در شهرخودمان پیشوای ورامین داشتم. بعد هم وارد کار ساخت و ساز شدم سرمایه ام این طوری بیشتر شد. البته همیشه در ذهنم این هدف را داشتم که ثلث مالم را در کار خیر صرف کنم و در این سالها هم سعی کرده ام به این هدف برسم.

حالا که چندین مدرسه ساخته اید، وقتی بچه هایی را می بینید که در مدرسه هایی که شما در ساخت شان مشارکت داشتید درس می خوانند چه حسی دارید؟
باور کنید من به این دانش آموزها نگاه می کنم و از حضورشان و شور و شعف شان لذت می برم. سعدی علیه الرحمه یک شعری دارد که می گوید : « بس بگردید و بگردد روزگار / دل به دنیا درنبندد هوشیار / ای که دستت می‌رسد کاری بکن / پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار » من این شعر را سرلوحه زندگی ام قرار داده ام، چون واقعیت هم همین است، هر آدمی چندصباحی در این دنیا هست و بعد از دنیا می رود.پس تا وقتی که زمان دارد باید یک حرکت مثبتی از خودش نشان بدهد نه اینکه نسبت به اطرافیانش بی تفاوت باشد؛ متاسفانه ما از این بی تفاوتی ضربه می خوریم. درحالیکه اگر نگاه مان را به دنیا عوض کنیم می بینیم که هرکدام از ما با هر سرمایه و مهارتی می توانیم به حال جامعه مفید باشیم. همانطور که یکی از نویسندگان معروف معاصرکشورمان هم در یکی از داستان هایش با اشاره به نور کمرنگ کرم شب تاب گفته است: هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد ، بالاخره روشنایی است. من هم همین طور فکر می کنم، که حتی اگر من نور کمی داشته باشم اما در تاریکی نور هستم و همین خودش می تواند روشنایی ببخشد.

از حال دانش آموزان خودتان چطور؟ خبر دارید؟
از حال همه که نه.در این ۳۲ سال من آنقدر دانش آموز داشتم که الان حسابش از دستم در رفته مخصوصا که در بعضی سالها کلاس هایم ۴۰-۵۰ نفره بود. اما خیلی وقت ها شده که به جایی سر بزنم به مطلب دکتری ، اداره ای یا تعمیرگاهی جایی ، ببینم طرف مقابلم به احترام من از جایش بلند شده و گفته که فلان سال در فلان مدرسه شاگردم بوده. حتی آقای نقوی نماینده فعلی شهرستان ورامین هم شاگرد من بوده و هنوز هم که هنوز است من را می بینید به من می گوید من هر کاری که داشته باشم بازهم شاگرد شما هستم.

چه احساسی پیدا می کنید؟
خدارا شکر می کنم وقتی می بینم این بچه ها عاقبت به خیر شده اند، من سالهای زیادی به عشق این بچه ها به مدرسه رفتم. عاقبت به خیری شان را که می بینم ته دلم احساس رضایت دارم. البته من وظیفه ام را انجام داده ام، وظیفه ام این بوده که به آنها که دانش آموزم بوده اند درس بدهم ، اینکه آنها در چه مسیری رفته اند و به چه مقام و جایگاهی رسیده اند تلاش خودشان بوده اما من هم مثل هر معلم دیگری وقتی موفقیت دانش آموزانم را می بینم دلم قرص می شود.

گفتگوی جام جم آنلاین با جواد مهدی زاده، بازنشسته خیّر صندوق بازنشستگی کشوری را در لینک زیر مشاهده کنید:
yon.ir/8JJ0N