به یاد شهدای هشت سال دفاع مقدس؛

خاطراتی که ماندگار شد

یاد و نام شهیدان هشت سال دفاع مقدس و خاطراتی که از آن ها باقی مانده است، گنجینه ای بی بدیل و همان سان زنده از انسان هایی است که با صفا و زیبا زندگی کردند و بی منت و مردانه برای دفاع از میهن جان خود را ایثار کرده و به شهادت رسیدند.

به گزارش اداره کل روابط عمومی و امور بین الملل صندوق بازنشستگی کشوری، خاطرات شهیدان هشت سال دفاع مقدس به خصوص از زبان نزدیک ترین بستگان و اعضای خانواده جلوه های خاص خود را دارد. در این ایام با دوتن از یادگاران شهدای جنگ تحمیلی گفت و گو کردیم که خواندن آن خالی از لطف نیست.

سید محمد انواری
۲۰ ساله
تولد: ۵ / ۳ / ۱۳۴۲
شهادت: ۵ / ۳ / ۱۳۶۲
محل شهادت: قوچ سلطان مریوان
راننده تانک
مریم السادات انواری خواهر شهید با بیانی شیرین این طور تعریف می کند: یکی از خاطرات خوب و شیرینی که از برادرم به یادم مانده، مربوط به اوایل ازدواجم است؛ زمانی که بین خانواده ما و همسرم اختلافی پیش آمده و همین باعث شده بود چند ماهی ارتباط نداشته باشیم. برادر خدابیامرزم خیلی از این موضوع ناراحت بود و همه اش به دنبال چاره ای برای این موضوع بود تا اینکه یک روز اتفاق جالبی افتاد. یک روز حول و حوش عید غدیر به خانه ما آمد و با توجه به اینکه خانواده من سید هستند، گفت مادر و پدر، شما و خانواده همسرت را برای ناهار روز عید غدیر به خانه شان دعوت کرده اند. از آن طرف هم به پدرومادرم گفته بود که رفته ام به خواهرم سر زده ام و گفته اند که می خواهند روز عید غدیر به همراه خانواده همسرش برای دیدن شما بیایند. وقتی ما به خانه پدری رفتیم، متوجه شدیم که این دعوت تنها از طرف برادرم بوده است و هیچ یک از دو خانواده برنامه ریزی برای این مهمانی نداشتند. خلاصه این کار ایشان، که فقط ۱۶ سال داشت، باعث شد تا کینه و کدورت ها برطرف شود و رفت و آمدها برقرار شود.
انواری با اشاره به اینکه برادرم دقیقا در ۲۰ سالگی و روز تولدش شهید شد، می گوید: این را همیشه به عنوان خاطره ای خوب از برادرم برای بچه هایم تعریف می کنم. او با اینکه سن و سالی نداشت، همیشه به این فکر بود که در خانه کدورت نباشد و همه با محبت و صفا و صمیمیت در کنار هم باشند.


حشمت الله حسن وند
۳۵ ساله
تولد: ۵ / ۵ / ۱۳۲۷
شهادت: ۱۱ / ۱۲ /۱۳۶۲
محل شهادت: جزیره مجنون

آرپی جی زن

«…اما آنگاه که گام در این راه مقدس، یعنی جهاد فی سبیل الله، گذاشتم، نه با انگیزه رسیدن به بهشت، نه ترس از جهنم و نه به خاطر ریا و مردم فریبی بلکه تنها به خاطر رضای پروردگار جهت ادای واجب شرعی آن بوده و بس
و من الله توفیق
پس حالا که به یاری خدا روز موعود رفتن به خط مقدم فرارسیده، در آستانه آن هستم…»

این بخشی از وصیت نامه شهید حسن وند است که دخترش با صدای بلند می خواند.
وقتی درباره خاطره ای که از شهید دارد می پرسی، کمی فکر می کند و می گوید: پدرومادرم در سال ۵۹ ازدواج کردند و من در تاریخ ۱۹ دی ماه ۶۲ به دنیا آمدم. وقتی خبر به دنیا آمدن مرا به پدرم دادند، از جبهه به خانه آمد تا مرا ببیند. به مادرم گفته بود اگر شیرخواره نبود، درکوله پشتی ام می گذاشتمش و با خودم به جبهه می بردم. ۴۰ روزه بودم که خبر شهادتش را آوردند.

زینب حسن وند ادامه می دهد: می دانست که شهید می شود؛ در وصیت نامه اش هم گفته بود. قبلا سفارش کرده بود که اگر فرزندمان پسر بود اسمش را حسین بگذارید و اگر دختر بود زینب. به همین دلیل، مادرم بنا به وصیت ایشان نام مرا زینب گذاشت.

وی می گوید: ایشان که تک فرزند بود، در پاسخ به اصرار اطرافیان برای اینکه به جبهه نرود، گفته بود برای دفاع از ناموسمان باید برویم. شهید حسن وند در تاریخ ۱۱ اسفند ۱۳۶۲ بر اثر اصابت ترکش آر.پی.جی. به سر و صورت به شهادت رسید.


مهدی عباسیان
۱۸ ساله
تولد: ۱۷ / ۵ /۱۳۴۷ (همزمان با تولد امام رضا (ع))
شهادت: ۱۸ / ۵ / ۱۳۶۵ (همزمان با تولد امام رضا (ع))
محل شهادت: مهران
بیسیم چی

در میان آنچه از این بسیجی شهید به یادگار مانده، چند نامه و یک وصیت نامه است.


خواهر شهید مهدی عباسیان در توصیف برادر می گوید: آخرین نامه اش روزی به دستمان رسید که کارهای تشییع را انجام می دادیم و به توصیه خودش در شب جمعه به خاک سپرده شد.

طاهره عباسیان می گوید: هم در نامه ها و هم در وصیت نامه بیشترین نکاتی که خیلی جلب توجه می کرد و خودش هم خیلی رعایت می کرد، نماز اول وقت و حجاب بود. با اینکه سنی نداشت، همیشه نماز اول وقت می خواند و بعد که به بسیج رفت، دیگر نماز شبش ترک نمی شد.

همواره مادرم را به صبر توصیه می کرد. زمان اعزام به جبهه مادرم سخت بیمار و در بیمارستان بستری بود. برادرم بعد از گرفتن رضایت پدر، به بیمارستان رفت و با مادرم خیلی صحبت کرد تا توانست رضایت ایشان را هم جلب کند. وقتی خبر را آوردند، صبوری و آرامش مادرم برای همه ما عجیب بود اما این موضوع چنان فشاری به مادر وارد کرد که هنوز چند سالی از شهادت برادر نگذشته بود که مادرم از دنیا رفت. مادر در زمان فوت به اطرافیان نگاه می کرد و وقتی چشمش به قاب عکس برادرم روی دیوار افتاد، همان زمان چشم از جهان فروبست.

شهید عباسیان، به گفته خواهر بزرگوارش، بسیار ساده زیست بود و چندان از لباس نو پوشیدن راضی نبود. مرتب و تمیز بود ولی تمایلی نداشت که لباس نو بپوشد.

ایشان ارادت زیادی به حضرت زهرا داشت و این جالب بود که از پهلو هم شهید شد، درست مثل خانم فاطمه زهرا.



سید محمد موسوی فرتاش
۲۴ ساله
تولد: ۱ / ۱۱ / ۱۳۴۱
شهادت: ۱ / ۱ / ۱۳۶۵
محل شهادت: سردشت مهاباد

شهید سید محمد موسوی فرتاش، در خانواده ای متدین و مؤمن دیده به جهان گشود. در پرتو حسن ادب و شایستگی های معنوی خانواده، روزگار کودکی و نوجوانی را به کسب معرفت و تحصیل ادب گذراند. به واسطه علاقه مندی فراوان به دین مبین اسلام و به منظور دفاع از آرمان و اقتدار اسلام و نظام اسلامی به صف همرزمان خویش پیوست و در امر پذیرش مسئولیت اجتماعی، فداکاری و رشادت خویش را به نمایش گذاشت.


خواهر این شهید بزرگوار خاطره آخرین باری که ایشان به جبهه اعزام شد را این چنین روایت می کند: آخرین باری که برادرم به جبهه سردشت مهاباد می رفت، مادرم بسیار اشک می ریخت و بی تابی می کرد. شهید موسوی به مادر گفت که گریه نکنید که این بار خیلی زود به مرخصی خواهم آمد. پانزده روز بعد از آن بود که پیکر مطهرش به خانه آمد.

نسرین السادات موسوی درباره برادر خویش چنین می گوید: یکی از ویژگی های شاخص ایشان عدم وابستگی به مادیات بود. او که ۲۳ سال بیشتر نداشت، هر بار که بعد از چند ماه برای مرخصی می آمد، تمام حقوقش را بین اعضای خانواده تقسیم می کرد و می گفت: «فرصت نکردم تا برایتان چیزی بخرم. به سلیقه خودتان برای خود خرید کنید». من همان زمان آن مبالغ را جمع کرده بودم و برای خودم انگشتری طلا خریده بودم که هنوز هم بعد از ۳۳ سال که از شهادتش می گذرد، آن را دارم.

ایشان به گفته یکی از دوستانش در تاریخ ۱/۱/۶۵ به فیض بی بدیل شهادت نائل آمد.