خاطرات رزمندگان عضو صندوق بازنشستگی کشوری به مناسبت هفته دفاع مقدس/ 4

روزهای حماسه: شب عملیات

به مناسبت چهلمین سال آغاز جنگ تحمیلی مجموعه‌ای از خاطرات رزمندگان گردآوری شده که از نظر می‌گذرانید.

محمود سیل سپور، بسیجی و جانباز: در گردان زرهی امام سجاد، لشگر جمعی ۷ حضرت رسول (ص) به عنوان کمک توپچی خدمت می کردم.

قبل از عملیات کربلای یک بابت شرکت در مراسم ازدواج برادرم به تهران آمدم و پس از مراسم بلافاصله به منطقه برگشتم. زمانی که به مقر تاکتیکی گردان که در ۲۰کیلومتری شهر مهران بود رسیدم، تقریبا غروب آفتاب بود و دیدم که بچه های گردان با جنب و جوش خاصی در حال آماده کردن تانک ها بودند و فهمیدم که یک خبرهایی هست و احتمالا عملیات نزدیک است. 

برادر اصغر شادمان، از بچه های ساوه، را دیدم و به من گفت: «محمود تو این موقع آمدی که شهید بشی؟»

در جواب گفتم: «حاج اصغر انشاءالله صبح میشه و می بینیم که چه کسی شهید می شه.» 

دیگر فهمیده بودم که شب عملیات است. به هر حال، به سمت خط مقدم حرکت کردیم و پس از توقف ۴ و ۵ ساعته پشت خط مقدم (چون بچه های پیاده به خط زده بودند و ما یک دسته تانک بودیم که قرار بود پاسخ پاتک احتمالی عراقی ها را بدهیم)، از سایر بچه ها جدا شدیم.

حدود اذان صبح به سمت تپه شنی حرکت کردیم و تقریبا هوا تاریک و روشن بود. یادم هست به دلیل مقدمات پاتک عراقی ها با ۲۰ تانک نماز صبح را با پوتین خواندیم. بعد از نماز بود که اصغر شادمان را دیدم و به او گفتم: «داش اصغر، دیدی صبح شد و من زنده ام؟» 

خنده ای کرد و به سمت تانک خودش رفت (اصغر شادمان راننده تانک بود). بعد از مدت کمی که پشت خاکریز نیروهای پیاده مستقر شدیم، دیگر با چشم تانک های عراقی را به خوبی می دیدیم که به سمت خاکریز ما در حرکت بودند. همین موقع بود که فرمانده گردان پیاده انصار (برادر محتشم) را دیدم که به فرمانده گردان ما برادر مدنی که فرمانده گردان تانک بود می گفت: «تو را به خدا به تانک ها (۳دستگاه تانک) دستور شلیک بده چون یک دسته از بچه های گردان انصار در امامزاده هستند و اگر تانک های عراقی از امام زاده بگذرند، بچه های ما اسیر عراقی ها می شوند.»

این نکته هم قابل ذکر است که بچه های پیاده گردان انصار هیچ سلاحی که بتوانند با تانک های عراقی مقابله کنند نداشتند. فقط چند تا موشک آر پی جی هفت داشتند. بعد از زمان کوتاهی تانک های عراقی تقریبا به فاصله ۱۰۰متری ما رسیدند. برادر مدنی دستور شلیک به تانک ها را داد (یک نکته را هم لازم است اضافه کنم و آن اینکه تانک های ما همه غنیمتی بودند و از نوع تانک های تی۵۹ و تی۶۲ چینی بودند که در عملیات های قبلی از عراقی ها غنیمت گرفته شده بود) و این طور نبود که هر تعداد که نیاز است بتوانی شلیک کنی و می بایست فاصله زمانی بین شلیک گلوله را رعایت کنیم. والا لوله تانک آسیب می دید. 

بالاخره با آتش گرفتن و منهدم شدن ۸دستگاه از تانک های عراقی، خدمه مابقی تانک ها با به جا گذاردن تانک های سالم (که بعد از پاتک آنها هم به غنیمت ما درآمد) مجبور به فرار شدند. زمانی که از تانک خارج شدم، با خوشحالی به فکر پیروزی و پاسخ به پاتک عراقی ها بودم که دیدم یکی از تانک های کناری ما در آتش می سوزد. از حاج علی لالانی فرمانده دسته تانک پرسیدم: «این تانک اصغر شادمانه؟»

گفت: «بله» 

بی اختیار خواستم به سمت تانک نیمه سوخته بروم که حاج علی مانع شد و گفت: «تو که کاری نمی توانی بکنی. گلوله های موجود در تانک در حال منفجرشدن هستند»

که دیگر به جز اشک ریختن و خداحافظی همیشگی با شهید اصغر شادمان کاری از دستم برنمی آمد.

ارواح مطهر تمامی شهدای جنگ تحمیلی شاد و انشاءالله میهمان سید و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (ع) باشند.