استاد عشق

نگاهی به زندگی و تلاشهای پروفسور سید محمود حسابی، پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران

این کتاب مشتمل بر زندگی نامه وخاطرات دوران کودکی استاد و ۱۶ خاطره برگزیده از میان بیش از ۸۷۰۰داشته مکتوب از استاد حسابی است که به قلم فرزند ایشان به رشته تحریر درآمده است.

 

مطالعه این کتاب برای چه افرادی توصیه می‌شود؟

مطالعه این کتاب به احساس ایمان و اعتقاد، احساس میهن دوستی ، خودشناسی، فداکاری، تحمل سختی ها و برقراری عزمی راسخ در خدمت نامحدود را یادآور می‌شود.

  • مولف: ایرج حسابی
  • قطع کتاب: رقعی
  • تعداد صفحات: ۲۲۴ صفحه
  • شابک: ۵-۰۹۷-۴۲۲-۹۶۴-۹۷۸
  • ناشر: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
  • زبان کتاب: فارسی

     

    بخشی از کتاب 
    بعد از این مدت به طرف دمشق حرکت کردیم، و چهارماه هم در آنجا ماندیم بعد از این که پدرم گزارشهایی برای دولت نوشت به سمت بیروت حرکت کردیم بیروت شهری زیبا و خاطره انگیز بود. خانه سفیر در بیروت، خانه بزرگ و مجللی بود و شادی های کودکانه در سال نخست اقامت مان در بیروت، برایمان بسیار بود. خانه باغ بزرگی داشت، با دیوارهای سر به فلک کشیده و ساختمانش شکوه و عظمت خاصی داشت. من و برادرم، در کنار پدر و مادر، روزهای بسیار شادی را پشت سر می گذاشتیم. با این که در آن زمان کودکی بیش نبودم اما به یاد می آورم که پدرم با مادر از ترقی و پیشرفت و کسب پست های برتر و پول بیشتر صحبت می کرد. مادرم با حرف های پدرم، زیاد موافق نبودند مادر اهل قناعت و راضی به رضای خدا بودند و به خاطر داشتن من و برادرم، خدا را شکرگزار بودند.

    «مادرم زنی قانع و فداکار بودند و اصلاً تمایلات مادی و ثروت اندوزی نداشتند. اما برعکس مادرم پدر مدام در حال حساب و کتاب بود. این که املاک اش در ایران چه وضعی پیدا کرده؟ یا این که از دولت چه سمتی بگیرد که بهتر باشد؟ مدام برای کسب پستهای بالاتر با تهران مکاتبه می کرد، و همین کارها باعث میشد مادرم ناراحت بشوند اما مادر زنی نبودند، که به روی خودشان بیاورند.

    بعد از مدتی پدر تصمیم خودش را گرفت تا برای به دست آوردن خواسته های مادی و کسب قدرت به ایران بازگردد. او همچنین تصمیم گرفته بود، کـه مـن و برادرم را به یک شبانه روزی در بیروت بسپارد. زیرا بیروت ، به اروپا نزدیک تر بود و مدارس اش به مراتب بهتر و پیشرفته تر از تهران بود پدر برای نگهداری از ما دایه هایی را در نظر گرفته بود و میخواست با مادرم به ایران بازگردد.

    «وقتی من و برادرم از این تصمیم باخبر شدیم چیزی نمانده بود، که از غصه دق مرگ شویم. چطور ممکن بود بدون پدر و مادر در بیروت بمانیم، تنهایی و وحشتِ بی پناه بودن تمام وجودمان را فراگرفته بود. آیا فقط به بهانه تحصیل من و برادرم، پدر میتوانست ما را بی خانواده و بی تکیه گاه، رها کند؟ «اما خداوند، مادری باگذشت مهربان فداکار و دلسوز به ما داده بود. مادرم تصمیم خودشان را گرفته بودند. یک شب که من و برادرم احساس بی پناهی می کردیم، و در بغل مادر بودیم و گریه می کردیم، مادر در گوشمان گفتند: «محمدجان محمود جان شما دیگر بزرگ شده اید باید قول بدهید مثل یک مرد قوی باشید، من همیشه پیش شما می مانم و هرگز تنهایتان نمی گذارم.»

    «مادرم مصمم و محکم در مقابل پدر ایستاده بودند، و به او گفته بودند، محال است به بهانه تحصیل بهتر دو بچه معصوم سید اولاد پیغمبر را، در مملکتی غریب، تک و تنها بگذارم و برای ترقی و پیشرفت شما، به تهران بیایم، من جایی میمانم که بچه هایم باشند من طاقت یک روز دوری از آنها را ندارم. من میخواهم خودم بچه هایم را، بزرگ کنم نه دایه ها. «پدر برای کسب لذایذ دنیا تصمیم خود را گرفته بود. او یکباره و در کمال خونسردی ، ما و مادرم را در بیروت گذاشت، و راهی تهران شد. از آن پس پدرم، هزینه زندگی ما را هر چند ماه یک بار، مرتب به سفارت بیروت میفرستاد و ما از این بابت مشکلی نداشتیم پیشخدمت سفارت، که همشهری ما و اهل ترخوران تفرش بود همه کارهای ما را در نهایت ادب و بزرگواری انجام می داد؛ و سعی می کرد به گونه ای رفتار کند، کـه مـا احساس تنهایی و بی پناهی نکنیم. حاج علی، پیشخدمت سفارت، در خانه سنگی نسبتاً کوچکی که چند اتاق داشت و در انتهای باغ بود زندگی میکرد من و برادرم با اسد پسر بزرگ و نرگس دختر حاج علی بازی میکردیم زمستانها که نمیشد در باغ سفارت بازی کرد به خانه حاج علی میرفتیم و زیر کرسی او می نشستیم و حاج علی برایمان قصه هایی از شاهنامه و پهلوانی ها و جوانمردی های ایرانیان، تعریف می کرد. همین طور قصه های زیبایی از زادگاه و شهر اجدادیمان، تفرش، برایمان نقل می کرد. «حدود یک سال از سفر پدرم به ایران میگذشت. یک روز عصر پیشکار پدرم که اوامر او را اجرا می کرد و مردی خشن و بسیار سرد بود، و خیلی با پدرم، هم خلق و خو بود، به منزل ما آمد و در خانه را زد وقتی در را باز کردم، گفت: با خانم جناب قنسول میخواهم صحبت کنم.

    «من فوری به داخل رفتم و به مادرم خبر دادم مادرم بعد از تعویض لباس، به داخل سرسرای جلوی عمارت آمدند به من اشاره کردند که پیشکار را به داخل سرسرا راهنمایی کنم. مادرم همواره نکات دقیق و ظریفی را رعایت میکردند مادر کنار میز بلند داخل سرسرا ،ایستادند تا پیشکار هم مجبور شود، بایستد مادرم به ما می گفتند، من تربیت اجتماعی را که لازم است یک زن بداند ای حاجیه طوبی خانم مادرم آموختم. زنی مقدسه و مدبر و خیلی سرشناس بود طوری که فرمان او را در تمام تفرش حتی در شهرهای اطراف مثل ماستر فراهان روستاهای آن عمل میکردند و به او اعتقاد و علاقه فراوانی داشتند. «من در صورت پیشکار، یک نوع خشونت، کینه و شیطنت میدیدم، و در چهره مادرم، نوعی نگرانی را احساس میکردم البته رفتار با صلابت و جدی مطمئن مادرم، باعث شده بود پیشکار جرأت بیان خواسته اش را از دست بدهد ،پیشکار من و من میکرد تا مادرم به او گفتند: حرفتان را بزنید چرا این دست و آن دست میکنید؟

    ای کاش لال شده بود و حرف نمی زد.

    پیشکار گفت: البته بنده مأمورم و معذور جناب قنسول، منظورش (پدرم، معزالسلطنه بود) نامه ای مرقوم فرموده اند و دستور داده اند، خدمت برسم و عرض کنم که شما باید این جا یعنی کاخ سفارت را ترک ،بفرمایید و ضمناً مبلغی را هم که به عنوان خرجی حواله می فرمودند، قطع کرده اند و دستور داده اند، که دیگر ما وجهی تقدیم شما، نکنیم.

    و بدون این که مکثی کند ادامه داد که فلان روز می آید تا خانه را تحویل بگیرد. باید بگویم که اگر من جای مادرم بودم همان جا بیهوش می شدم. اما مادرم با تمام قدرت خودشان را کنترل کردند و رو به پیشکار کردند، و با رنگی پریده و لحنی عصبی، با صدای بلند، گفتند: مگر عقل تان کم شده است؟ آیا متوجه هستید که چه میگویید؟ کجاست این فرمان؟ در چه تاریخی این نامه را نوشته اند؟ بچههای ایشان چه میشوند؟

    پیشکار با لحنی بی اعتنا گفت:- عرض کردم بنده مأمورم و معذور. نامه امروز رسیده است.

    مادرم با تعجب پرسیدند:- خانه را تخلیه کنیم؟ به کجا برویم؟ لابد فکری کرده اند، یا جایی را برای ما در نظر گرفته اند، چرا همه مطلب را نمی گویید؟

    پیشکار گفت:- آقا دستور داده اند ، ظرف یک هفته، اسباب و اثاث شما را، بیرون بگذارم.خرجی را هم قطع کنم. مطلب دیگری هم نفرموده اند. به صورت مادرم نگاه کردم رنگشان مثل گچ دیوار شده بود. بی اختیار می لرزیدند. باورشان نمی شد تا این که پیشکار پدرم نامه را به دست مادرم داد. بله خط پدرم بود. من هم خط او را میشناختم مادرم نامه را، دوباره به او برگرداندند بی اراده به طرف اتاق دویدند من هم به دنبال مادرم دویدم مادر با ….

       

       درباره بازنشسته اهل قلم

     پروفسور سیدمحمود حسابی

    سید محمود حسابی (۱۲۸۱–۱۳۷۱) فیزیک‌دان و بنیان‌گذار فیزیک و مهندسی دانشگاهی در ایران بود.

     بازنشسته دانشگاه تهران

    اولین نقشه‌برداری فنی و تخصصی کشور (راه بندرلنگه به بوشهر)

    پایه‌گذاری اولین مدارس عشایری کشور

    پایه‌گذاری دارالمعلمین عالی (دانشسرای عالی)

    ساخت اولین رادیو در کشور

    راه‌اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران

    محاسبه و تعیین ساعت رسمی ایران

    پایه‌گذاری اولین بیمارستان خصوصی در ایران، به نام بیمارستان گوهرشاد

    شرکت در پایه‌گذاری فرهنگستان ایران و ایجاد انجمن زبان فارسی

    تدوین اساسنامه طرح تأسیس دانشگاه تهران

    پایه‌گذاری دانشکده فنی دانشگاه تهران

    پایه‌گذاری دانشکده علوم دانشگاه تهران[

    پایه‌گذاری مؤسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران

    پایه‌گذاری مرکز تحقیقات اتمی دانشگاه تهران

    پایه‌گذاری سازمان انرژی اتمی ایران

    پایه‌گذاری اولین رصدخانه نوین در ایران

    پایه‌گذاری مرکز مدرن تعقیب ماهواره‌ها در شیراز

    مشارکت در پایه‌گذاری مرکز مخابرات اسدآباد همدان

    پایه‌گذاری کمیته پژوهشی فضای ایران

    ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی کشور (در ساختمان دانشسرای عالی در نگارستان دانشگاه تهران)

    تدوین اساس‌نامه و تأسیس مؤسسه ملی استاندارد

    تدوین آیین‌نامه کارخانجات نساجی کشور و رساله چگونگی حمایت دولت در رشد این صنعت

    پایه‌گذاری واحد تحقیقاتی صنعتی سعدایی (پژوهش و صنعت در الکترونیک، فیزیک، فیزیک اپتیک، هوش مصنوعی)

    راه‌اندازی اولین آسیاب آبی تولید برق (ژنراتور) در کشور

    ایجاد اولین کارگاه‌های تجربی در علوم کاربردی در ایران

    ایجاد اولین آزمایشگاه علوم پایه در کشور

    تأسیس واحد تحقیقاتی صنعتی سعدایی

    تشکیل و ریاست کمیته پژوهشی ایران (۱۳۶۰)


    مؤسس دبیرستان انرژی اتمی ایران (۱۳۶۹)

     

    کتابهای منتشر شده

    کتاب‌های فیزیک دبیرستان ۱۳۱۸

    کتابی در تفسیر امواج دوبر در شش رساله، دانشگاه تهران ۱۹۴۶.

    کتاب دیدگانی فیزیک دانشگاه تهران ۱۳۴۰.

    کتاب قانون تأسیس دانشگاه تهران، ۱۳۱۲

    کتاب نام‌های ایرانی، ۱۳۱۹

    کتاب آیین‌نامه امور مالی دانشگاه تهران، ۱۳۳۳

    کتاب دیدگانی فیزیکی، دانشگاه تهران، ۱۳۴۰

    دوست عزیز! کتاب_باز فروشگاه نیست و هدف آن معرفی بازنشستگان اهل قلم و کتابهای ایشان است.صندوق بازنشستگی کشوری در زمینه خرید و فروش کتاب هیچگونه  فعالیتی ندارد.

          دانلود

    فایل راهنمای ارسال آثار

    سه شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۳
    10:12
    منبع: روابط‌عمومی صندوق بازنشستگی کشوری
    اخبار مرتبط
    Loading
    تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
    نظر خود را وارد کنید