جبر و اختیار
بحث جبر و اختیار را ای جوان/در دو قصه مولوی کرده بیان
پاسبان و دزد و گیر افتادنش /باغبان و دزد و بالا رفتنش
پاسیان و باغبان با اختیار/دزدک نادان را جبری شمار
کار نیک و کار خوب با اختیار /چون ندارد اختیار جبری شمار
بحث با جبری ندارد فایده/ عذر جبری نیست مقبول همه
از تو خواهی سر این دو قصه را /رو بخوان تو هر حکایت را جدا
جبر: نام گروهی که معتقدند اعمال آنها تماماً به اراده ی خداوند صورت می گیرد و بنده هیچ اختیاری از خود ندارد .
اختیار: نام مسلکی که طرفداران آنها اعتقاد دارند خداوند به انسان آزادی و قدرت داده و اختیار را به او واگذار کرده است و هر کسی در اعمال خود قادر و مختار میباشد.
ضد جبر که میگویند مشیت خداوند در کردار و رفتار آنها مؤثر است و انسان اختیاری از خود ندارد و هر کاری میکند به اراده ی خداوند است.
تمثیل غریبی که به دنبال خانه میگشت
مرد غریبی که برای سکونت خود به دنبال خانه ای خانه ای می گشت، یکی از دوستانش او را به خانه ی خرابی برد و گفت این اطاق اگر سقفی میداشت ممکن بود در همسایگی من خانه داشته باشی و اگر اطاق دیگری میداشت زن و فرزند تو نیز میتوانست در آن زندگی کنند. مرد غریب گفت درست است شما راست میگویید زندگی در مجاورت یاران خوش است ولی چه باید کرد که در اگر نمیتوان زندگی کرد.
گفت آری پهلوی یاران خوشست/ لیک ای جان در اگر نتوان نشست
حضرت مولانا در بیان این تمثیل میفرماید از اگر و مگر و خیال باطل به دور باشید
کسی که مادر خود را کشت
مردی در حالت خشم و ناراحتی با مشت و شمشیر مادر خود را میکُشد مردمان که این حالت او را میبینند به او میگویند ای بدذات مگر حق مادری را فراموش کرده ای؟ او چه کرده بود که اینگونه او را کشتی؟ آن شخص جواب میدهد که مادر من کار تنگ آوری را کرده بود او را کشتم که آن ننگ را پاک کنم به او گفتند میتوانستی طرف مقابل را بکشی نه مادرت را او میگوید :
در این صورت من باید هر روز یک نفر را میکشتم او را کشتم تا از خونریزی دیگران جلوگیری کنم.
نفس توست آن مادر بد خاصیت/ که فساد اوست در هر ناحیت
هدف حضرت مولانا در این قصه دردناک در باب مادرکشی نیست بلکه هدف نفس اماره است تا زمانی که نفس اماره در وجود انسان باشد رهایی از گناه غیر ممکن است.