در کتاب حاضر بنیانهای هستیشناختی و معرفتشناختی افلاطون و افلوطین و چگونگی ارتباط این اصول با “مثالخیر” افلاطون و “خیر” افلوطین مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند. برایناساس، مبادیای، همچون ماده و صورت، عوالم محسوس و معقول، مراتب مختلف ادراک، همچنین نقش ضرورت و اتفاق، خیر و شرّ، خدایان و دمونها و عشق از بعد وجودی و معرفتی و علاوهبراین چگونگی ایجاد عوالم وجود و ارتباط مراتب مختلف هستی و معرفت با یکدیگر و چگونگی ایجاد آنها توسط “مثالخیر” یا “خیر” واکاوی شدهاند و در فصل پایانی بهمقایسه دیدگاههای هر دو فیلسوف و میزان وامگیری افلوطین از افلاطون پرداختیم.
کتاب حاضر از یک مقدمه و پنج فصل تشکیل گردیده است، در فصل اول و دوم به بحث از مبادی هستیشناختی و معرفتشناختی “مثالخیر” از دیدگاه افلاطون پرداخته شده است و زمینههای توجه افلاطون به این موضوع و اجزا و عناصر بحث مورد واکاوی دقیق قرار گرفته است. در فصل سوم و چهارم دیدگاه افلوطین در خصوص موارد مذکور بررسی شده است و در فصل نهایی همچنانکه بیان گردید به بحث از تشابهات و تفاوتهای دیدگاههای فیلسوفان مذکور و همچنین میزان تاثیر فلسفه افلاطون در فلسفه افلوطین اختصاص یافته است.
مطالعه این کتاب به علاقمندان، دانشجویان و دانشآموختگان رشته فلسفه و مطالب فلسفی توصیه میشود.
مبادی هستیشناختی مثالخیر از دیدگاه افلاطون
الف: سرچشمههای فلسفی اندیشه افلاطون
اندیشه افلاطون محل تلاقی همه اندیشههای عمده فلسفی پیش از او میباشد. لذا بیان خلاصهای از اندیشههای متفکران پیش از سقراطی راهگشای بهتر ما به درک مفاهیم فلسفی افلاطون و از جمله ایدهخیر و مبادی وجودی و معرفتی آن خواهد بود.
فلسفه یونان با ملطیان آغاز میگردد. فیلسوفان ملطی کسانی بودند که از زمینههای بالقوه موجود در آثار هزیود جهت تفسیر عقلانی از جهان سود جستند. از نظر ورنریگر فیلسوف آلمانی نقطه عزیمت عقلگرایی ملطیان، واقعیات مسلم تجربه انسانی یعنی همان اشیای موجود بود.(یگر، ۱۳۹۲، ۵۰) بهعبارتی آنها جهت صعود به حقیقت عقلانی از امور محسوس آغاز کردند و به جای انتساب پدیدههای طبیعی به خدایان اسطورهای، سعی در ردیابی رابطه علت و معلولی در خود جهان طبیعت نمودند، و انتساب به حوادث و علل ماوراءالطبیعی را تا آنجا که برایشان مقدور بود کنار گذاشتند و سعی کردند، نگاه خود را در ردیابی علتها از آسمان بهسمت زمین معطوف کنند و از قالبهای تبیین طبیعی استفاده نمایند. به بیان دیگر فلسفه آنها کوششی برای ارائه شرح شبهعلمی یا مبتنی بر واقعیت مادی اشیاـ هرچند ساده و ابتداییـ و تبیین اسطورهایی، توضیح همان پدیدهها با توسل جستن به اصطلاحات خدایان، قهرمانان و جز اینها بود.(هایلند، ۱۳۸۴، ۳۶) درمجموع فلسفه آنها در میانِ راه تفسیر عقلانی و اسطورهایی قرارگرفته است.
کیهان بهعنوان قلمرو کشاکش موجودات بیشمار صاحب اراده با مقاصد متناقض بهتدریج ضعیفتر گردید و توجه بهوجود قانونی در جهان طبیعت، بدینسان خودنمایی کرد که خدایان متعدد تحت تابعیت اراده رهبر مختار واحدی قرارگرفتند که زمام سرنوشت همه کائنات را بهدست داشت. چند خدایی روزبهروز به توحید نزدیکتر شد و شناخت دقیق جریانهای طبیعی و کاوش عمیق در آنها سبب گردید، فکر تبیینکنندگان طبیعت، زیرِ بار و وابسته بهعالم خدایان و ارواح و دمونها نرود.
مسأله ماده در مقام اول قرارگرفت و سعی شد اختلاف محسوس اشیا مادی به ماده واحد و یا موادی معدود، تا آنجا که میسر بود برگردانده شود. جوانههای این اندیشهها را در اشعار هومر میتوان یافت: مثلاً آنجا که او آب و خاک را اجزایی میداند که تن آدمی به آنها تجزیه میشود؛ یا آنجا که اکئانوس و تئوس، الهه آب را پدر و مادر همه خدایان مینامد. ولی میان نخستین دانشمندان ملطی آن تصورات نه تنها از هرگونه جامه اسطورهای عاری شدهاند بلکه خود آنها با نظم و ترتیب منطقی تا آخرین نتایجشان دنبال میشوند و تکمیل میگردند.(گمپرتس، ۱۳۷۵، ۶۴-۶۳)