خوشه (84) اعتبار صفحه 322
علامه محمدتقی جعفری که خدای رحمتش کند میگوید برخی از جامعه شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شدند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند.
موضوع این بود:
اعتبار و ارزش واقعی انسان به چیست؟
هرکدام از جامعه شناسان سخنانی گفتند و معیارهای خاصی ارائه دادند. هنگامی که نوبت به بنده رسیدگفتم:
اگر میخواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد؟ ببینید به چه چیزی علاقه دارد و عشق میورزد. کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است و کسی که عشقش ماشین است ارزشش به همان میزان است اما کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداوند است.
من این مطلب را گفتم و پایین آمدم.
وقتی جامعه شناسان سخنان مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند وکف زدند. هنگامی که تشویق آنها تمام شد من دوباره بلند شدم وگفتم: عزیزان، این کلام از من نبود! از پیشوایی به نام علی (ع) است. آن حضرت در کتابش نهج البلاغه میفرماید:
ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست میدارد.
وقتی این کلام را گفتم: دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس امام علی (ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.
آدمهای معتبر چه ویژگیهایی دارند؟
آدمهای با اعتبار بدگویی نمیکنند، اشتباهات را میپذیرند، به اهدافی که دارند وفادارند، از قانون برد - برد پیروی میکنند، مسئولیت پذیرند، از کسی توقع یا انتظار ندارند، به دیگران اعتماد میکنند، قدرت انتخاب و اعتماد به نفس دارند.
کودکان اعتبار آینده!
در هر جامعه¬ای، این کودکان هستند که در سایه تعلیم و تربیتی صحیح اعتبارات آینده را شکل میدهند، کودکان استعدادهایی هستند که وقتی شکوفا میشوند چون خورشید درخشان میدرخشند.
به قول شاعر معروف حکیم نظامی گنجوی:
سپیده دم چو دم بر زد سپیدی سیاهی خواند حرف نا امیدی
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد فرو شد تا بر آمد یک گل زرد
یک نکته:
هر کدام از ما با زندگی در دنیا اعتباراتی کسب میکنیم و نباید همه اعتبارمان را صرف دنیا کنیم. باید کمی در خرج اعتبارات کسب شده دقت کنیم چون خیلی زود مرگ به سوی ما میآید و دیگران در مورد ما و اعتبارات ما قضاوت خواهند کرد، اعتبار حقیقی ما بعد از مرگ آشکار خواهد شد.
از جمله آدمهای با اعتبار که در قرآن از او یاد شده است شخصی به نام لقمان است.
به گواه تاریخ لقمان غلامی سیاه از مردم سودان یا مصر بود که با وجود چهره¬ای نازیبا، دلی روشن و روحی مصفا داشت. نقل میکنند که شخصی از لقمان پرسید: مگر تو با ما چوپانی نمیکردی؟ گفت: آری، چنین است. سؤال کننده دوباره پرسید: پس از کجا این همه علم و حکمت نصیب تو شد؟ گفت: این به خواست خداوند بود و بهخاطر ادای امانت، راستگویی و سکوت در مورد آنچه به من ارتباطی نداشت.
اعتبار گنجشکی:
آورده¬اند که گنجشکی بر چناری تنومند و شاخه گستر نشست. ولی چون با نشستن او حتی برگی از درخت تکان نخورد طبعاً خیرمقدمی هم نشنید، پس به چنار گفت:
ای دوست تا لحظه¬ای بعد عزم پرواز دارم اگر لرزه¬ای و تکانی تو را حادث شد بدان پهلوانی چون من پرواز کرده است. درخت¬ چنار گفت:
ولی شما کی تشریف آوردید که حالا میروید.!!!
آبرو اعتبار است.
میگفت بچه بودم باغ انار بزرگی داشتیم، شهریور ماه بود و زمان چیدن انار فرا رسیده بود. زیر یکی از درختان پنهان شده بودم که دیدم کارگری کیسه سنگینی از انار را در گوشه¬ای از باغ در چاله¬ای پنهان کرد. غروب کارگرها برای گرفتن مزد پیش پدر آمدند. نوبت همان کارگر که رسید بلند داد زدم بابا به ایشان مزد ندهید من دیدم که یک کیسه پر از انار دزدید و در زیر خاک پنهان کرد. پدرم در عمرش مرا کتک نزده بود، سیلی محکمی به من زد و گفت: خجالت بکش! من خودم گفته بودم که انارها را برای زمستان زیر خاک کند؛ بعد هم مزد کارگر را داد. وقتی کارگرها رفتند پدر صورتم را بوسید و گفت:
پسرم، با اعتبار و آبروی کسی بازی نکن! گرچه کارگر کار زشتی انجام داد ولی کار تو هم زشت بود. شب شد در زدند دیدم همان کارگر است سرافکنده و خجالت زده کیسه انار را به همراه مزدی که بابام داده بود آورده بود و سپس¬ گفت: پسر شما راست میگفت از گناه من بگذرید.
مواظب بعضی اعتبارها باشید.
عارفی در نیشابور بود که هر کس او را کوچکترین آزاری میداد به بلایی گرفتار میشد و مردم شهر از او میترسیدند. روزی جوانی او را دید و گفت: خوشا به حالت، من هم دوست داشتم مانند تو باشم تا دیگران از من حساب ببرند. عارف تبسمی¬کرد و گفت:
مَثل من، مانند کسی است که شیری درنده سوار شده است. درست است که همه از او میترسند ولی خود او بیشتر از همه میترسد چون کوچکترین خطای او باعث دریده شدنش به دست شیری میشود که بر پشت او نشسته است. هر چقدر به خدا نزدیکتر شوید مردم از شما میترسند و شما از خودت، چون کوچکترین گناه و یا خطای شما در نزد خداوند بسیار سنگین میآید و سخت مجازات خواهد کرد.
ذهن آویز:
آدم ضعیف، احمقی است که از راز قدرت خود هیچ نمیداند.
نجیب محفوظ، نویسندهی مصری